تابستان

ساخت وبلاگ
قبلا از نوشتن هرچند چرت و پرت نمی ترسیدم، اینجا یا توی دفترچه هایی که داشتم یا حتی اول کتابهام، حالا نمیدونم بخاطر بزرگ شدنه نزدیک سی سالگیم البته هنوز مونده ولی خب ۲۶ خیلی به سی نزدیکه، چنن بار اومدم چیزی بنویسم ولی حوصله نداشتم نوشتم و پاک کردم، نوشتم و خط زدم. حس و شوق هام کم رنگ شدن، تنها چیزی که کم رنگ نمیشه و از بین نمیره افسردگی هست که از وقتی یادمه باهام بوده. خستمه مثل همیشه، هرچند سعی میکنم شاد رفتار کنم. ولی گاهی وقتا مثل امروز وقتی دارم ظرف میشورم یه هو بغضم می ترکه. داشتم فکر میکردم چرا زنده بمونم چه شوقی دارم برای ادامه دادن جز تخیل؟ فقط تخیل چیزهای ساده و ابلهانه منو به خنده میندازه بهم شوق میده.داشتم به تیغ توی کشو فکر میکردم و به اینکه هیچوقت این کارو نمیکنم. به اینکه مردن سخت تر از زندگی کردنه.... بی حوصلم... بی شوقم....انگار نه انگار چند روز دیگه نوروزه....حتی وقتی حقوقمو دادن هم خوشحال نبودم....به این فکر کردم که نه می تونم باهاش یه مسافرت برم نه می تونم باهاش لباس بخرم ..... یه وقتایی میگم کاش شوهر پولدار کرده بودم و دم عیدی موهامو رنگ میزدم و ناخن میکاشتم و لباس میگرفتم و سفر میرفتم. درس خوندن چی برام داشته جز افسردگی و درد؟ حتی سوادمم زیاد نشده حتی به جاییم نرسیدم...چی دارم؟ هیچ.... تابستان...ادامه مطلب
ما را در سایت تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stolentragedy بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 15 فروردين 1403 ساعت: 5:00

پارسال حتی برای تولدم که رسم هر ساله ام بود نیومدم چیزی بنویسم ولی خب چیزای خوبی رخ داد جوونه ای سبز شد گرچه هنوز نمیتونم خوشحال باشم یعنی خوشحالم و شاکرم ولی انگار یه چیزی اون ته یه کسی اون ته مونده انگار اون ته یه سیاهی مونده که نمیره؛ گاهی‌خیلی غمگینم گاهی خیلی افسرده ام.ولی خوشحالم از این جوونهای تابستان...

ما را در سایت تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stolentragedy بازدید : 27 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 21:08

این دردهایی که تو سینه دارم هیچوقت تموم میشن؟ هیچوقت میشه که شاد باشم؛ جوری که انگار نمیدونم غم چیه؟ میشه جایی باشه که ندونیم ناراحتی چیه؟ ندونیم افسردگی چیه؟ ندونیم از دست دادن چیه؟ ندونیم دوست نداشته شدن چیه؟

تابستان...
ما را در سایت تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stolentragedy بازدید : 24 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 21:08

بعضی روزا یه صدایی از ته ذهنم انگار که یه ادمو اونجا زندانی کرده باشم داد میزنه I need help ولی صدای دادش سراسر ناامیدی هست انگار میدونه توی اون تاریکی کسی به کمکش نمیاد. نمیدونم چرا وقتی یه مشکل کوچیک پیش میاد یه چیزی که عقل سلیمم میگه نادیدش بگیر تبدیل میشه به فاجعه بزرگش میکنم بزرگش میکنم ادمای اطرافمم توش دخیل میدم و بعد اخرین فکری که به ذهنم میرسه سواسایده. میدونم همچین کاری نمیکنم. ولی واقعا حس میکنم به کمک احتیاج دارم. ولی نمیتونم کمک بخوام. کمک خواستن هزینه زیادی داره و من با سنی که داره ۲۵ سالش تموم میشه و هیچ درامدی نداره روم نمیشه از بقیه پول بگیرم و بگم من به کمک احتیاج دارم. تابستان...ادامه مطلب
ما را در سایت تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stolentragedy بازدید : 50 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:04

کاش دغدغه فردامون پوشیدن پیرهن صورتی بود یا سبز کاش دغدغمون درست کردن سبزی پلو با ماهی بود یا باقالی پلو با ماهیچه کاش دغدغمون تعطیلات شمال یا جنوب رفتن بود کاش خبرنگارامون تنها خبرشون ایستادن و پرسیدن اینکه چرا به سه راه فلانجا میگن چهار راه. کاش دغدغمون این بود که کدوم وری موهامونو ببندیم که خوشگل بشیم و افشون کنیم کاش نمی ترسیدیم که دست خالی بریم خونه کاش خجالت نمیکشیدیم که شکلات میخریم و دیگری نون تو سفرش نیست کاش نمی ترسیدیم که اگه موهامون بیرون باشه یکی از ناکجا آباد بیاد حالمونو بگیره کاش می تونستم از اخبار فرار کنم ...کاش می تونستم همه چیو استپ کنم کاش ساعت برنارد داشتم و همه چی می ایستاد حتی خودم می ایستادیم و انقدر زمان می گذشت تا پیچکها دورمون می رقصیدن و سبز می شدیم. تابستان...ادامه مطلب
ما را در سایت تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stolentragedy بازدید : 96 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 23:26

میانِ ریتا و چشمانم… تفنگی ست.و آنکه ریتا را میشناسد، خم میشودو برای خدایی که در آن چشمان عسلیستنماز میگذارد!…و من ریتا را بوسیدمآنگاه که کوچک بودو به یاد میآورم که چه سان به من درآویخت.و بازویم را، ز تابستان...ادامه مطلب
ما را در سایت تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stolentragedy بازدید : 115 تاريخ : يکشنبه 17 فروردين 1399 ساعت: 5:11

انقدر دارم میسوزم که لعنت به اون ثانیه و دقیقه و ساعت و روزی که من نوشتم دلم برات تنگ شده استاد!!!!!

یعنی فاک فاک فاک قشنگ ریدم به ذهن و روان خودم...

تابستان...
ما را در سایت تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stolentragedy بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 17 فروردين 1399 ساعت: 5:11

از هشت صبح کلاسم دیشب هم خوابم نبرد فقط منتظرم بشه پنج و نیم برم خونه قهوه و کیک بخورم

اندازه یه خر پیری خسته ام

تابستان...
ما را در سایت تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stolentragedy بازدید : 110 تاريخ : شنبه 3 اسفند 1398 ساعت: 23:36

من استاد دلکندنم از چیزایی که هرگز‌مال من نبودن 

استاد له شدن و خندیدن

اره من خیلی به خودم می بالم 

از اینکه خفه شدم و هنوز میخندم

تابستان...
ما را در سایت تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stolentragedy بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 2:38

ته همه صمیمی شدنام و رفیق یافتنام به تخریب شخصیتی خودم میرسم و تموم میشه رابطه.

با اینهمه بدی با اینهمه میگی چرا پیش نمیری؟

داداش ما بعد ۶ سال انگیزه دیدیم سه هفته موند رفت.

البته همونم بازم میگفتن بمیر با کله بودا.

یعنی میخوام بگم اندازه نقطه همین ز انگیزه موندن ندارم فقط دارم جون می کنم تو این گه دونی که ساختم.

کاش یه ادمی که ارزش داشت جای من بود نه من که قدر نمیدونم.

تابستان...
ما را در سایت تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stolentragedy بازدید : 114 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 2:38